×

«خط مقدم»، روایت ساخت اولین موشک ایران

  • ۱۷ آذر ۱۴۰۴
  • 18 بازدید
  • ۰
  • کتاب «خط مقدم» پر از جزئیاتی قوی و مستند از این دو سالِ پر از تلاشِ آقاحسن است؛ از روزهایی که به سوریه و لیبی رفت تا با دانش موشکی برگردد. از روزهایی که برای جنگ با دنیا در تقلا بود. او یک نفر بود اما از تنهایی راه، وحشت نمی‌کرد. انگار که قدرتش را و ایمانش را از منبعی ورای تمام منابع امید در دنیا می‌گرفت.
    «خط مقدم»، روایت ساخت اولین موشک ایران
  • کتاب «خط مقدم» پر از جزئیاتی قوی و مستند از این دو سالِ پر از تلاشِ آقاحسن است؛ از روزهایی که به سوریه و لیبی رفت تا با دانش موشکی برگردد. از روزهایی که برای جنگ با دنیا در تقلا بود. او یک نفر بود اما از تنهایی راه، وحشت نمی‌کرد. انگار که قدرتش را و ایمانش را از منبعی ورای تمام منابع امید در دنیا می‌گرفت.

    صفرِ صفر بودیم. دقیقاً ایستاده در همان نقطه‌ای که دستمان از همه‌جا کوتاه است. چیزی شبیه حال و روز مُرده‌ای که نه راه پس دارد و نه حتی درست‌وحسابی می‌تواند پیش برود! معلق بودیم، بین زمین و هوا، آن هم نه یک معلقِ سربه‌هوا که کسی کارش نداشته باشد؛ نه. یک معلق که بیشتر از ۱۰ کشور جهان دست به دست هم داده بودند تا خرد و خاکشیرش کنند! صدام هم پیش‌قراولشان شده بود. آن‌ها موشک می‌دادند و این‌ها ما را پشت‌سرهم می‌کوبیدند؛ با موشک‌های شوروی؛ از سی‌ویکم شهریور ۵۹ تا مرداد سال ۶۳ که کتاب، دقیقاً از همان‌جا شروع می‌شود، آن هم با روایتی مستند و واقعی از زندگی مردی که همه‌ ما او را به اسم «پدر موشکی ایران» می‌شناسیم.

    کتاب «خط مقدم»، نه پیچیدگی‌های سرهم‌کردنِ توصیفات و رؤیاپردازی‌های نویسنده‌ها را دارد؛ و نه حتی قرار است شما را غرق در بازی با کلماتش کند؛ کتاب صاف است و ساده و پر از جمله‌هایی کوتاه که در روایتی بلند، از دو سالِ زندگی پدر موشکی ایران، به هم پیوسته شده است و خانم فائضه غفارحدادی، نویسنده کتاب، در مقدمه‌اش، این‌طور از آن می‌گوید: کتاب را که نوشتم، دیدم که فقط دو سال از زندگی یک نفر نیست. داستانی است واقعی از تلاشی دسته‌جمعی و جهادی در روزهای ناامیدی و بحران.

    دنبال نور در سیاهترین لحظات

    ماجرای کتاب در روزهای اوج جنگ است؛ از مرداد سال ۶۳ تا دی‌ماه ۶۵. مقطعی که در آن کشته می‌شدیم بی‌آن‌که دفاع درخوری از خودمان و خاکمان داشته باشیم چون موشکی نداشتیم. نداشتن دانش موشکی به نقطه‌ضعف ما تبدیل شده بود اما ناگهان، سروکله‌ جوانی پیدا می‌شود به اسم «حسن طهرانی‌مقدم» که آمادگی نشان می‌دهد تا از این نقطه‌ ضعف، نقطه‌ عطف بسازد! و «با این‌که دو ماه از عروسی‌اش می‌گذشت، فقط دو روز با عروسش زندگی کرده بود. چون دو روز بعد از مراسم، عروسش را تنها گذاشت و برگشت اهواز. بهمن و اسفند پر شده بود از مأموریت‌های مهم برای توپخانه.»

    در ادامه کتاب، او را به «حسن‌آقا» می‌شناسیم؛ مردی که فرمانده وقتِ توپخانه جمهوری اسلامی ایران است اما ردپای خنده‌ها و شوخی‌های شیرینش در خط‌به‌خط روایت ملموس است. او کسی است که در اوج ناامیدی، امیدوار است؛ در انتهایی‌ترین حد شکست، مطمئنِ به پیروزی است؛ و در سیاه‌ترین لحظات جنگ، دنبال نور می‌گردد و پیدایش می‌کند.

    اوایل سال ۶۰ که برای اولین‌بار وارد آبادان شد، کارهای زیادی می‌توانست بکند. هم

    اوایل سال ۶۰ که برای اولین‌بار وارد آبادان شد، کارهای زیادی می‌توانست بکند. هم از تخریب چیزهایی می‌دانست هم کار با اسلحه؛ جنگ شهری را در جبهه غرب یاد گرفته بود اما مستقیماً رفت سراغ خمپاره. می‌گفت: ما از توی سوراخی کوچک این ژ۳ هیچ‌وقت نمی‌توانیم پیروز شویم. کتاب پر از جزئیاتی قوی و مستند از این دو سالِ پر از تلاشِ آقا حسن است؛ از روزهایی که به سوریه و لیبی رفت تا با دانش موشکی برگردد.

    دستور پرتاب اولین موشک جمهوری اسلامی، عصر روز یکشنبه ۱۹ اسفند به حسن آقا ابلاغ شد. حس عجیبی بود. همه‌چیز امتحان نشده و بکر بود. همه کسانی که به‌نوعی مسئول بودند، توی ذهنشان درگیر مسائل لاینحلی بودند که جوابش را فقط آینده تعیین می‌کرد. آیا بعد از این همه تلاش و دوندگی، واقعاً ایران می‌توانست موشک هوا کند؟

    اضطراب، ترس و زیر ذره‌بینی به وسعت جهان بودن کافی بود تا آقا حسن از آرزویی به بزرگی ساخت موشک دست بکشد اما جلو ایستاد و همه با لباس سبز سپاه به او اقتدا کردند. نمازش این‌بار کمی بیشتر طول کشیده بود و در قنوت، راز و نیازش متفاوت‌تر بود: خدایا، تو شاهدی که ما برای عزت دادن به دین تو و نجات مردم بی‌گناه و خوشحالی امام شهدا، عازم چنین مأموریتی هستیم. خدایا! دستمان را بگیر و هر آنچه خیر ماست بر ما نازل کن؛ ربی إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر.

    بیخ گوش صدام

    ۲۷ اسفند ۱۳۶۳ـ ظهر خبر رسید که موشک زمین‌به‌‌زمین به ساختمان جدیدالبنای وزارت خارجه بغداد، اصابت کرده است. صدای انفجار، مراسم جشنی را که صدامی‌ها بابت عقب‌نشینی نیروهای ایرانی راه انداخته بودند به هم زده و صدای انفجار موشک همراه صدای سخنران مراسم از رادیو پخش شده.

    حسن آقا موشک را می‌سازد. اولین موشک جمهوری اسلامی ایران و بغداد را با آن می‌زند؛ درست بیخ گوش صدام را؛ جهان شوکه می‌شود. بیشتر شبیه معجزه است. بی‌بی‌سی خبرش را منتشر می‌کند: یک موشک دوربرد زمین‌به‌زمین به بغداد اصابت کرد که شدت انفجار آن به حدی بود که صدای آن تا کیلومترها فاصله از محل انفجار، شنیده شده است.

    آخرین جمله‌های نامه محسن رضایی به امام(ره) پس از شلیک موشکِ حسن‌آقا، غرور آفرین است: فرزندان پاسدار حضرت‌عالی ظرف مدت ۱۷ روز، هم سایت پرتاب موشک و هم موشک‌ها را آماده و عملیاتی کردند که این خود شبیه به یک معجزه است. اکثر عناصر لیبیایی که در ایران هستند و در این زمینه مسئولیت دارند، پس از شلیک موشک به برادران سپاه گفتند: «حتماً یک هیأت از شوروی به این‌جا آمده و این تجهیزات را راه‌اندازی کرده؛ امکان ندارد که خود شما توانسته باشید این کار را انجام بدهید، چراکه این کار به سال‌ها آموزش و تجربه عملی نیازمند است.»

     

     

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *